بصیرت فرقانی
در ادامۀ بحث «بصیرت» (جلسۀ 10، 4 جمادیالثانی 1441) به تبیین موضوع «بصیرت فرقانی» میپردازیم.
با استفاده از آيات سورهٔ «انسان»، مراتب وجودی انسان را در دو بعد وجهاللهی و وجهالخلقی بيان کرديم و ارتباط این دو بعد را باهم که ارتباط وجود و اصل است با ابزار و لوازمش، بررسی کرديم.
دانستيم تمام افلاک در کارند تا زمین آماده شود. زمین و تمام عناصر و موالید آن، علیالاتصال و بلاانقطاع در تلاشند تا ماده و نطفهٔ انسان برای دریافت روح خاصهٔ الهی و اسمای جامع او آماده شود و «فطرت» يا «نفس انسانی»، در جامعیت نفس جمادی، نباتی و حیوانی تشکیل شود؛ تا اين خلیفهٔ الهی در ارض، رو به انسانیت و خلیفگی حرکت کند. ابزار این حرکت را در نظام هستی و در سیر از ماده و عبور از تمام مراتب ماهیت مادی، ابزاری يا حسی، «سمع و بصر» معرفی کرديم که: "إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً."[1]
در ابتدای آيه، سخن از «خلقت» است و در انتهای آن سخن از «جعل». پس بين خلقت و جعل تفاوت است. خلقت، مراتب تراب، طين، حمأ مسنون، صلصال کالفخار و... در بدن مادی است، که در آن اثری از خالق، به طین و تراب و... منتقل نشده؛ بلکه اثر و امتزاج چهار عنصر آب و آتش و خاک و هوا در این مراتب به جا مانده است. پس خلق به بدن مادی مربوط است و جنبهٔ ابزاری دارد. اما در جعل، سخن از نفخۀ روح الهی درميان است؛ يعنی جاعل اثری از خود را در فعلش باقی میگذارد.
خلق، مانند کار مجسمهسازی است که با گِل و خاک رس و ديگر مواد و ترکيب عناصر آن با هم، به گِل شکل میدهد و مجسمهای میسازد؛ اما اثری از صفات خودش را به آن نمیدهد. فقط یک سازنده و صانع است. اما آنجایی که نفخ روح صورت میگيرد و تعلیم اسما میشود، پای جعل به ميان میآيد. یعنی فاعل صفات خودش را در فعلش تجلی میدهد. در آيه برای سميع و بصير، از فعل جعل استفاده کرده است تا نشان دهد اين اسما وجودی و ذاتی هستند و اثری از جاعل يا الله در خود دارند و سایر اسما فعلی(مثل خالق) از آنها تجلی پیدا میکنند.
پس دو قوۀ سمع و بصر درمیان قوای پنجگانهٔ ما، چون به اسما وجودی متصلند، هرگز از ما جدا نمیشوند و میتوانند هم محور انحراف و هم محور صعود نفس انسانی باشند؛ که: "إنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا"[2]یعنی این دو اسم الهی، در عین حال که میتوانند سایر اعضا و قوا و خیال را در اختیار عقل الهی قرار دهند و لحظهبهلحظه انسان را از عالم ماده بیرون بکشانند و آگاهیهای عالم غیب را به او برسانند؛ در عين حال هم میتوانند تمام قوا و خیال و حتی عقل را در استخدام بُعد ابزاری خودشان بگیرند و انسان را تا حضیض پستی پیش ببرند.
اهميت قوه سمع و بصر آنجاست که بصيرت انسانی از اين دو اسم شکل میگيرد. دو اسمی که در تمامی عوالم موازی نفس و جسم حضور دارند.
توضيح اينکه: نفس انسان علیالاتصال به موازات و در طول هم، بدنهایی را انشا میکند. «بدن مادی يا جسد»، بدن انفعالی نفس است که نفس خودش آن را میسازد و بهعنوان ابزار از آن بهره میگیرد و فانی است. «بدن برزخی» همان است که ما در خواب میبینیم که در آن، دیگر پای انفعال در کار نیست، بلکه انشای نفس است و با ملکات نفسانی ما ساخته میشود. «بدن عقلی» يا قیامتی هم بدنی است که نفس آن را با معقولات میسازد. اين بدن هويت اصلی ماست و هرگز فنا ندارد و باقی است.
بدن عقلی نفس، لطيفترين بدن و بدن مادی آن، غلیظترین و دارای تکاثف است؛ بهطوریکه همين غلظت در بدن مادی سبب شده که اجزایش با هم جمع شوند و به چشم و حس آیند و قابل لمس باشند. بدن مادی در عين تغيير و تبدل و نابودی لحظهبهلحظهای، به خاطر ارتباط ابزاریاش با نفس، سرپا و برقرار است؛ اما با مرگ، بدن مادی به عناصر خاک بازمیگردد و نفس وارد عالم برزخ که لطیفتر است، میشود و با بدن برزخی که لطافتش بیشتر از بدن مادی و غلظتش کمتر از آن است، به حيات برترش ادامه میدهد تا درنهایت در قيامت به بدن عقلی که بدن و هویت اصلی هر فرد و کاملاً لطيف و مجرد و عین بقاست، برسد.
نکته اينجاست که ما در تمام بدنهای خود، سمع و بصر داريم، پس بايد جايگاه سمع و بصر را در اين بدنها بررسی کنیم تا ببینيم این دو قوا و اسمای مرتبط با آن چه نقشی در صعود و سقوط نفس ما ایفا میکنند.
هنگام تشکيل بدن مادی ما در نطفگی، با تدبیر نفس، هر سلول با تقسيم سلولی متکثر میشود و قوا و اعضا را میسازد. اولین عضوی که در جنين تشکيل میشود، مغز است که فرمانده و عرش مادهٔ انسان و مرکز آگاهیهای اوست. اولين پیامی که میتواند از مغز در بُعد آگاهی کسب شود، از طريق سمع و سپس بصر است. جنين از همان ابتدا، صدای مادر را میشنود و به همين سبب اذکار و اوراد خاصی برای مادر باردار در شرع توصيه شده است. يا به محض تولد نوزاد در گوش او اذان و اقامه خوانده میشود.
همچنين در بدن مادی، آخرین عضوی که در هنگام مرگ از کار میافتد، سمع است؛ به همين دليل در شرع تأکید شده که برای مرده، قرآن و دعای عدیله بخوانید و هنگام دفن به او تلقین کنید. چراکه این دو عضو، مرتبط با اسمای وجودی هستند، با وجود آمدهاند و با وجود به عوالم لطيفتر میروند. حال اگر استفادۀ ما از این دو قوا، فقط در حد دیدنیها و شنیدنیهای فانی باشد و هرچه دلمان میخواهد ببینیم و بشنويم؛ وقتی با مرگ به عوالم برتر وجود منتقل میشويم، آنجا هم وجودمان دنبال شنیدنیها و ديدنیهای اينسويی است؛ درحالیکه از اين نوع دیدنیها و شنیدنیها خبری نيست، بلکه متناسب با حرکت ما در دنيا، يا صدای شهيق و زفیر جهنم است يا نغمههای داوودی؛ يعنی ما چه بخواهيم و چه نخواهيم به خاطر ورود به عالم لطيفتر و داشتن بدن لطيفتر، ديدن و شنيدنمان تیزتر و لطیفتر میشود. حال اگر در عالم ماده از اين قوا فقط استفادۀ ابزاری کرده و هر ديدنی و شنیدنی را وارد نفس کرده باشيم، مستعد شنيدن صداهای جهنمی خواهيم بود. اما اگر در اين دنيا در کنار استفاده از اين ابزارها، سميع و بصیر شده باشيم؛ از لذت ديدن و شنيدن جلوات زیبای حضرت حقتعالی بهرهمند خواهيم شد.
برای فهم بیشتر جایگاه سمع و بصر در بدنهای موازی، کودکی را در نظر بگیريد که کر و کور به دنیا آمده است و کسی را هم ندارد که به او چيزی بخوراند. آيا اين کودک میتواند به حيات دنیویاش ادامه دهد؟ خیر. زیرا آنچه او را برای استفاده از طبیعت و رشد بدن و استفاده از غرایز آگاه میکند، سمع و بصر است. یعنی التذاذ و رشد و نموش بستگی به سمع و بصرش دارد.
حال مسأله اينجاست که اگر زندگی ما فقط در عالم ماده بود، مشکلی پيش نمیآمد؛ زيرا با آگاهیهایی که چشم و گوشمان از اين همه تنوع دنیایی کسب میکرد، خوب رشد میکرديم و در لهو و لعب دنیا سرگرم میشدیم؛ اما نفس ما آنبهآن در عمق بدن عنصری، بدن اخروی ما را میسازد و برای ساختن اين بدن ابدی، بهعینه مانند بدن مادی، نیاز به چشم و گوش دارد. اما نه چشم و گوش تحت عنوان اُذُن و أعیُن، بلکه به سمع و بصر نیاز دارد. و اگر سمیعیت و بصیریت نفس ما در دنيا بالفعل نشده باشد، پس از مرگ که نفس وارد عوالم بعدی میشود، توان بهرهمندی از التذاذات آن عوالم را نخواهد داشت. وقتی سمع و نظر دل، بسته باشد، نمیتواند معقولات را بگیرد و به لقای الهی برسد. که "وَ مَنْ كانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلاً"[3]
تمام اين مقدمات را گفتيم تا بفهميم که باید به «سمعيت و بصیرتمان» بسيار اهمیت دهیم. درواقع معقولات است که انسان را انسان میکند و برای کسب و درک اين معقولات لازم است که بصير و سميع باشيم. "أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها "[4] انسان باید قلبی داشته باشند که تعقل کند. گوشی داشته باشد که با آن حقايق هستی را بشنوند، والاّ: "فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ" چشمهاى ظاهر نابينا نمىشود، بلكه دلهايى كه در سينههاست كور مىشود.
حتماً در روايات خواندهاید که: «هلاک است کسی که برای او حکيم مرشدی نباشد»[5] اينگونه روایات بر اهميت وجود راهبری بصیر تأکید دارند؛ زيرا وقتی چنين استاد حکيمی را يافتی، چون او چشم دلش بيناست، شما را از بدن مادی و تعلقات آن به رتبهٔ بالاتر سوق میدهد و درنهایت به اسم ربتان در ربوبیتش میرساند.
نقش راهبر در بصيرتدهی، چنان مهم است که حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در خطبه فدکيه میفرمایند: اگر اختیار را به علی(عليهالسلام) میدادید، شما را به آبشخور اصلی هدایت میکرد. اما چنانکه در مباحث قبل خواندیم، مردم دست به دست راهبر ندادند و چشم دلشان در تشخيص حق و باطل کور شد، به خانۀ علی(عليهالسلام) هجوم آوردند؛ اما وقتی او خليفه شد، دل به او ندادند و در مقابلش ایستادند و با او جنگیدند. برای امام حسين(عليهالسلام) نامههایی عاشقانه، عارفانه و عابدانه نوشتند؛ اما او را تنها گذاشتند!
سؤال اينجاست که آيا مردم آن زمان کور و کر بودند و حضرات را نمیشناختند؟! آيا بینماز و بیروزه بودند؟ يا دردشان فقط بیبصيرتی بود؟
پس مراقب باشيم که اگر بصیرت نداشته نباشيم، فتنهها به نام مذهب علیه مذهب چشمبسته ما را میبرند. نگوييد اينها مال مردم آن زمان بود. امروز غيبت امام هم نشانۀ بیبصیرتی ماست! از روزی که چشم باز کردیم، در جامعه و محیطی زندگی کردیم که از امام زمان(عليهالسلام) گفتند و منتظرش بوديم. اما چرا نگران نيامدنش نیستیم و راحت زندگیمان را میکنیم؟ چرا دنیايی درد از ضعف قوا، اموال، اولاد و هویها، بر سرمان ریخته و ما را از پا درآورده، اما دوری از امام هيچ دردی برای ما ندارد و همه زندگی عادیمان را میکنیم و ظاهراً منتظرش هم هستیم؟ اینها همه از بیبصیرتی است.
متأسفانه فردی که بصیر نیست، دینش تقلیدی و ظاهری میشود. کاملاً مراقب ظواهر است، نماز و روزهاش ترک نمیشود؛ اما مراقب نفس و خرابیهای نفسش نیست. روحیهاش روحیۀ امام نیست. اينجاست که حضرت علی(عليهالسلام) میفرمايند:"نظَرُ البَصَرِ لا يُجدي إذا عَمِيَتِ البَصيرةُ"[6]؛ نگريستن با چشم در صورت کوردلی، بینتيجه است.
قلب بینا، قلب دردمند است. چنین قلبی محال است در تشخيص دچار اشتباه شود. آنجاکه باید بگوید یا نگوید، بخورد یا نخورد، برود یا نرود، سکوت کند یا حرف بزند و... ؛ اهل تشخيص است، لذا هر تصميمی بگيرد، آرام است و اضطراب در او راه ندارد.
"فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ،"[7] اهل بصيرت كسى است که میشنود اما میگذارد جانش بشنود و حرف بزند. تا امام درونش با او صحبت نکند، لب به سخن باز نمیکند و چون طبق این معيار حرکت میکند تا به حوادث و وقایع مینگرد، بصيرت پیدا میکند و سریعاً از ابزار و آلات و غریزه عبور میکند و عبرت میگیرد. "ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً، يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي وَ الضَّلَالَ فِي الْمَغَاوِي، وَ لَا يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ، أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ، أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ". فرد بصير به راهى روشن قدم نهد. از فرو غلطيدن در پرتگاهها و گم شدن در كوره راهها دورى گزيند. او با اعمالى چون به بيراهه رفتن و در سخن حق تحريف نمودن و از گفتن حقيقت ترسيدن، نفس خويش را تعين ندهد و گمراهان را بر زيان خويش يارى نكند.
" لَيْسَتِ الرُّؤْيَةُ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا وَ لَا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَه"[8]
تفكر و انديشه همچون ديدن با چشم نيست، چراكه چشم، گاه به صاحبش دروغ مىگويد؛ ولى عقل (سليم) به كسى كه از او راهنمايى بخواهد، غشّ و خيانت نمىكند.
دروغِ چشم را حتی در عالم فیزیک و ماده هم شاهدیم، مثلاً ما آتشگردان را یک دایره میبینیم. ماه را کوچک میبینیم و... . بصیرت، بینش باطنی و مربوط به قلب يا نفس است. فرد بصير فرقان دارد حقایق را براساس واقعیات و هویت اصلی خودش بهدست میآورد، نه براساس ظواهر؛ برای همين کوردل و بصير يکی نيستند درست همانطور که ظلمات و نور يکی نيست."قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ "[9]
بصيرت امری درونی است و نفس فرد از اين چشم دورنی منتفع میشود که: "قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا ۚ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ "[10]
"وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ، بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ..."[11]قلب فرد خردمند را ديدهاى است كه با آن عاقبت كار و امتداد حیاتش را میبیند؛ (یعنی زندگی و سعادت را براساس عروجی که از تعالیم و تعالی نفسش گرفته، ارزیابی میکند.) فراز و نشیب و سره را از ناسره، تشخيص میدهد و میشناسد: "فَالنّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعامِلُ بِالْبَصَرِ يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ اَنْ يَعْلَمَ اَعَمَلُهُ عَلَيْهِ اَمْ لَهُ؟" آن که با چشم قلب میبیند، عملش هم به چشم قلبش است و با روشنبینى وارد عمل میشود. در آغاز کار میداند که آیا این عمل به ضررش است یا به سودش؟
درواقع ميان عمل و فعل تفاوت عمدهای وجود دارد. عمل به خدا بازمیگردد؛ اما فعل مال ماست و خداوند به آن نظر نمیکند. خداوند یک عمل دارد و نفس ما ظهور عمل خداوند است، یعنی عمل خدا ایجاد نفس ماست. ابر، باد، خورشید، طبیعت، افلاک، عناصر و موالید درکارند تا نفس نباتی، جمادی، حیوانی و در جامعيتش نفس انسانی تشکيل شود. نفسی که روح در او علیالاتصال دمیده میشود. این نفس، فعل خداست.
فرد بصير میداند که انبوه فعل، برای او کاری انجام نمیدهد، بلکه آنچه در نزد خدا حاضر و موردنظر اوست، نفس است، لذا به گونهای عمل میکند که نفسش صورتی ملکوتی بیابد. پيش از اينکه در مقدار و کميت افعالش دقیق شود، در انگیزۀ انجام آنها دقت میکند. که: "إنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات. درواقع اگر قرار بود خداوند به افعال ما نظر کند که هیچ عذری بر آنانی که امام حسین(عليهالسلام) را دعوت کردند، نبود! چراکه آنان فعل بدی انجام ندادند. امامشان را دعوت کردند، وقتی فرستادۀ امام آمد با شوق به استقبالش رفتند، پشت مسلم نماز خواندند؛ اما به نماز دوم نرسيده، عملشان خراب شد! درحالیکه هيچکدامشان بینماز نشدند و تمام افعالشان مانند سابق ادامه داشت؛ اما دچار فتنه شدند. ديگر اهل عمل نبودند؛ يعنی نفسشان در اثر بیبصیرتی، حق را درست تشخیص نداد و پای تبعات حقطلبیشان نایستادند. گويا فراموش کردند که حقخواهی تبعات دارد، شهید میخواهد، تحریم، کمبود، گرسنگی و گرانی به همراه دارد.
پس بصیرت یعنی وقتی چیزی را انتخاب کردی، تبعات ارزشهای انتخاب شدهات را بشناس و پای آن بایست. جوانبش را در نظر بگیر، که اگر چنين نکنی، نه توحیدت، توحید است و نه نمازت، نماز. بصيرت يعنی وقتی کاری میکنی بدانی، این کار، ارزشش به انجام آن است، پس دیگر به نتیجهاش نباید فکر کنی و دنبال رسيدن به نتيجهای باشی که خودت در نظر گرفتهای.
پس خدا عمل ما را نمیبیند. آنچه خدا میبیند، عمل خودش است که نفس ماست. اینجاست که حضرت میفرمايد: بصير کسی است که در ابتدای هر کار میداند که اين کار به سود و زيان ابدیتش است يا دنيایش. چنين فردی در عالم ناسوت و هنگام عمل به تکالیف، هر بلایی سرش بیاید، تسلیم است و قلبش تکان نمیخورد، «کالجبل الراسخ»
طبق سخنان حضرت، آن که با قلبش میبیند، ابتدای عملش این است که ببیند، آیا عملش بر لَهاش است یا بر علیهاش. «له» ابديت و نفس فرد است، یعنی میبيند که اين عمل، نفسش را عروج میدهد يا نه.
"فَاِنْ كانَ لَهُ مَضى فيهِ، وَ اِنْ كانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ". «مضی فیه» يعنی با آن حرکت میکند و نفسش را سیر میدهد. اهل تقلید کورکورانه از ظاهر اعمال نیست، بلکه عامل (خداوند) را در عمل میبيند و با نگاه به او کار میکند. درواقع «مضی فیه» به اين نکته اشاره میکند که فرد بصیر عمل را جسمانی نمیبیند، بلکه معنویت، خلوص، رهایی و وسعت قلب، را در آن میيابد و حرکتِ عروجی نفسش را میبیند "وَ اِنْ كانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ" اگر این عمل بر علیه و به ضررش باشد، ترکش میکند.
بعد میفرماید:" فَاِنَّ الْعامِلَ بِغَيرِ عِلْم كَالسّائِرِ عَلى غَيْرِ طَريق"؛ زیرا آن که بدون بصیرت عمل کند چون کسى است که به بیراهه میرود، "فَلا يَزيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّريقِ الْواضِحِ اِلاّ بُعْداً مِنْ حاجَتِهِ" هرچه از راه روشن دورتر شود، از مقصودش دورتر مىگردد. "وَ الْعامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسّائِرِ عَلَى الطَّريقِ الْواضِحِ" و عامل آگاه مانند روندۀ در راه روشن است. "فَلْيَنْظُرْ ناظِرٌ اَ سائِرٌ هُوَ اَمْ راجِعٌ "پس نگاه میکند تا ببیند این عمل او را بالا میبرد، یا دائم سقوطش میدهد.
در آخر سخن را با بيان رهبر عزيزمان به پايان میرسانيم که فرمودند:
« جوانان عزیز! هرچه میتوانید در افزایش بصیرت خود، در عمق بخشیدن به بصیرت خود تلاش کنید و نگذارید دشمنان از بیبصیرتی ما استفاده کنند. دشمن به شکل دوست جلوه میکند. حقیقت به شکل باطل و باطل در لباس حقیقت. امیرالموئمنین در خطبهای میفرماید: اگر حق بهطور واضح در مقابل مردم آشکار و ظاهر شود، کسی نمیتواند زبان علیه حق باز کند. اگر باطل هم خودش را آشکار نشان دهد، مردم به سمت باطل نخواهند رفت. آن کسانی که مردم را میخواهند گمراه بکنند، باطل را بهصورت خالص نمیآورند، باطل و حق را آمیخته میکنند، ممزوج میکنند. آن وقت نتیجه این میشود که "فهناک یستولی الشیطان علی اولیائه" حق برای طرفداران حق مشتبه میشود و این است که بصیرت میشود اولین وظیفۀ ما، نگذاریم حق و باطل مشتبه شود... »[12]
«من میخواهم عرض کنم جوانان عزیز بسیجیان عزیز هر کجای کشور که هستید، این بصیرت را روزبهروز زیاد کنید. نگذاریم بعضی از نیازهای مادی و مسائل کوچک، جلوی بصیرتها را بگیرد. بصیرتتان را حفظ کنید، دشمنانتان را بشناسید. دشمن، ترفندهای گوناگون دارد. آن ملتی موفق میشود که فریب نخورد، دشمن سعی میکند آروزهای انقلابی را در نظر ملت مؤمن، کوچک کند. سعی میکند نیازهای مادی کوچک را در نظر او بزرگ کند. نیاز مادی هم نیاز است، اما از جان که بالاتر نیست! ملتی که در راه خدا جان برایش نثار کردنی است، آنجایی که میدان مبارزه با دشمن است، نیازهای دیگر چه تأثیری میتواند داشتهباشد؟»[13]
[1]. سورۀ انسان، آیۀ 2. همانا ما انسان را از نطفهای آمیخته آفریدیم و او را میآزماییم؛ پس سمیع و بصیر قرارش دادیم.
[2]. سورۀ انسان، آیۀ 3.
[3] . سوره اسرا، آيۀ ؛72 اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است!
[4] . سورۀ حج، آيۀ 46؛ آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درک كنند؛ يا گوشهاى شنوايى كه با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چراكه چشمهاى ظاهر نابينا نمىشود، بلكه دلهايى كه در سينههاست كور مىشود.
[5] . امام صادق(عليهالسلام): هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ؛ کشف الغمة، ترجمه زواره ای، ج 2، ص 313.
[6] . ميزان الحکمه، ح 730
[7] . قسمتی از خطبه 53 نهجالبلاغه
[8] . نهجالبلاغه حکمت 287
[9] . سورۀ رعد، آيۀ 16
[10] . سورۀ انعام، آيۀ 104. دلايل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ كسى كه (به وسيله آن، حقّ را) ببيند، به سود خود اوست؛ و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد، به زيان خودش مىباشد؛ و من نگاهبان شما نيستم (و شما را بر قبول ايمان مجبور نمىكنم)
[11]. بخشی از خطبه 154 نهجالبلاغه
[12] . 15/7/88
[13] . 27/8/71
نظرات کاربران